در سکوت و خلوت وتنهایی غرق در افکار هزار توی خود دست به دامان حضرت حافظ شده دلی به دریای وجود او زدم:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فر خنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند